گربه چکمه پوش (بازی با شیرین ترین قصه‌ ها)

در روزگاران قدیم، آسیابانی سه پسر داشت. پس از مرگ او، آسیاب را به بزرگ‌ترین پسر و الاغ را به دومی داد. اما به کوچک‌ترین پسر تنها گربه‌ای رسید. گربه که سخنگو بود، از اربابش خواست تا برایش چکمه‌ای فراهم کند. با این چکمه‌ها، گربه به شکار خرگوش‌ها رفت و آنها را به دربار پادشاه برد. او با زیرکی، اربابش را به عنوان مارکوس کاراباس معرفی کرد و با فریب دادن پادشاه، او را به ثروت و مقام رساند